جدول جو
جدول جو

معنی بابلی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بابلی دادن
(مَ ءَ لَ)
تخفیفی است از باولی دادن. رجوع به باولی دادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ حَ)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن:
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی.
داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم
من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن. متصاعد ساختن:
به رای پاک هنر را همی دهد یاری
برسم خوب خرد را همی دهد بالا.
امیر معزی (از آنندراج).
سدره در پستی است از بالای او
واعظش بی وجه بالا می دهد.
ظهوری (از آنندراج).
برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار
راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع
دهم به مدح تو بالا اساس آیین را.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
، طبل. دهل. (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَح ح)
تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) :
بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام
خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
گول خوردن، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
((دَ))
کسی را سرگرم ساختن، فریب دادن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالا دادن
تصویر بالا دادن
((دَ))
بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بای دادن
تصویر بای دادن
((دَ))
باختن، رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن
متضاد: بازی خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد